من ساده ام.سادۀ ساده.مثل یک تکه ابر روشن.مثل معصومیت یک کودک.
مهربان که می شوم دیگر باهوش نیستم!پس به من سخت نگیر!فقط همین!!
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 215 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 233 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 208 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
که اگر این همه دلتنگی مرا حس می کردی خجالت زدۀ دلم می شدی!
عقربه های ساعت چقدر برایم سنگین شده اند
همه اش از سر دلتنگی های پر بغض است...!از سر دلتنگی همه چیز را تعطیل کرده ام.
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 218 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
اشک بر چشمانت جاری می شود...
خسته ام و تنها...کجایی؟
شانه هایت را برای تکیه کردنم می خواهم.
به نگاهت برسم فقط با همان نگاه با تو حرف خواهم زد!!
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 230 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
اما همسرم فراموش کرد..
فراموشی اش به کنار روز سالگرد ازدواجم خیلی تنها بودم...
می دانستم کادوی سالگرد ازدواج رفت پیش کادوی گمشدۀ روز زن و تولدم.
ملالی نیست زندگی در گذر است..
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 202 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
پسرم خیلی ذوق کرد.به من گفت:
ــ مامانی می دونی کجا میخوایم بریم؟پارک!همون که کنارش آتارپمان داره!!
برای حفظ اعتماد به نفسش حس مادری ام را توی دلم گفتم:
ــ الهی من به قربون اون آپارتمان گفتن اشتباهت برم!!!
برچسب : آتارپمان, نویسنده : myredrose بازدید : 198 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
دیروز سوپ جو گذاشتم فکر کردم شعله را کم کردم اما..
زمانی متوجه شدم که پسرم صدا می زد:«مامان!!سوخت..!!!»
اتاق و آشپزخانه را دود گرفته بود.سوپ هم زغال!!
سریع هود را زدم و با وجودی که نای ایستادن نداشتم دوباره سوپ درست کردم!
راستی!روزه هاتون قبول!
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 193 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
تو و من و رتبه اول شدنم!
بی شک من
رتبه اول می شدم
...
بس که تکرار کردم
نامت را در مرور خاطرات!
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 19:10 توسط
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 246 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43
کتاب دیگری دمِ دستم نبود پس همان شازده کوچولو را برایش خواندم آرام و شمرده
بالشی را بغل کرده و چشمانش را بسته گوش می کرد
لذت می بردم از این که می توانم برای پسرم شازده کوچولو بخوانم و او خوابش ببرد.
برچسب : نویسنده : myredrose بازدید : 300 تاريخ : يکشنبه 28 آبان 1396 ساعت: 13:43